قلب چوپون فکر نی بود ...

ساخت وبلاگ
امروز صبح بعد از شاید بیست و اندی سال، دوباره برخورد کردم به ماجرای رابعه بنت کعب ... و ماجرای عشقی که جسته گریخته از زبان مرسده اون سالها شنیده بودم رو اینبار کامل خوندم ... ماجرای این عاشقانه ی خونین رو ... البته که بغض کردم ... و البته که باز از خودم پرسیدم که چرا باید راه عشق اینقدر ناهموار باشه و البته که خود رابعه جایی که بکتاش بابت تن ندادن به عشقبازی ازش شاکی شده گفته که " از این راز آگاه نیستی" ... و البته که راز آنست که سرگشوده نمیشه و بر کسی عیان نمیشه و مثل رمز، رمزگشایی نمیشه ... و البته که شاید هرگز هم نشه فهمید که چرا راه عشق به وصال ختم نمیشه یا اگه شد باز هم ساده نیست ... اما بهرحال من بازهم بغض کردم ... و باز هم بغض می کنم حتی اگر عشق، همون کوره ای باشه که توش ناخالصی هات می سوزه و نابود میشه و هر ادعا هزار به هزار سنجیده میشه تا آنچه در نهایت از تو بمونه خلوص باشه و صداقت ... و تویی که از خودت گرفته شدی به بهانه ی معشوق ... تا که در نهایت، اگر که لایق باشی، در اون رازی که گفته نشاید، حل بشی ... ___________________________________________________________________________________________________________حوصله ی خیلی چیزا رو ندارم ... به همین دلیل هست که باید کمر همت رو ببندم و در راه قوی تر شدن مدام و همواره پیش بتازم تا هرچه کمتر مجبور باشم که با جماعت و خلق در ارتباط باشم ... اونم ارتباطِ مبتنی بر نیاز ... گاهی واقعا احساس می کنم آدمها از وقتی که مجبور شدند از غار دربیان و با جماعت انسانی در این حد وسیع دمخور بشن، تنهاتر شدند ...___________________________________________________________________________________________________________دل که آیینه ی شاهی ست غبا قلب چوپون فکر نی بود ......
ما را در سایت قلب چوپون فکر نی بود ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : laleh875 بازدید : 30 تاريخ : سه شنبه 21 آذر 1402 ساعت: 17:57

خیلی اتفاقی برخورد کردم به کتابهای آدام فیلیپس، روانکاو و جستارنویس انگلیسی ... ازش کتابهای monogamy ( تک همسری) و missing out ( حسرت) پیشنهاد شده بود ... اولی رو خوندم البته که ترجمه ش از شدت فاخر بودن مزخرف شده بود ... ولی خوب، اونچه که باید برسونه رو رسونده بود ... برام جالب بود که در دنیای اطراف چقدر پاسخهای تراز و قشنگی برای بعضی سوالا وجود داره ... پاسخهای کاملا دلخواهی که از فرط دلخواه بودن ،آدمو به امنیت می رسونه ... خلاصه که ممنونم آقای آدام ... لازم بود با یکی از مگوهای ذهنم حرف بزنم ... شما خیلی از اون حرفها رو زدید ... __________________________________________________________________________________________دندونپزشکم از ایران رفته ... در به در دنبال یه دندونپزشک مناسب و هم ترازشم ... الآن دو ساله هر بار دارم یکی رو امتحان می کنم ... چند وقت پیش یه دکتر جدید پیشنهاد شد، رفتم، وقت داد، وقتی رفتم پای کار دیدم به اسم اون دکتره، یکی دیگه ست که من گفته بودم نمی خوام، چون اوضاع دندونم اوکی نبود، دیگه وادادم و نشستم پای کار ... به دکتر میگم اگه دندونم سر عصب نیست بیحسی نزن، میگه میزنم ولی ضعیفشو می زنم ... موقع پر کردن بدون پرسیدن نظر و خواسته ی من ست آمالگام میزنه ... از ابتدای کار هم شروع می کنه به سوال کردن که مثلا خیلی توجه داره به من و شرایطم ... و البته که با دهن سه متر و نیم باز، انتظار جواب هم داره ... کارشم هم که تموم میشه تهش فقط میگه یه شب جویدنی نخور و مثل کشِ تنبون در میره ... خلاصه که من موندم و یه صورت بادکرده و یه دندون که ایرادهاش رفع نشده و من که مرددم دوباره برم برای رفع اشکالش ... خلاصه که از شدت مشتری مداری شون مشعوفم ... ___________________________ قلب چوپون فکر نی بود ......
ما را در سایت قلب چوپون فکر نی بود ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : laleh875 بازدید : 27 تاريخ : سه شنبه 21 آذر 1402 ساعت: 17:57

دنیای اطراف ما به شدت ذینی (ذهنی_ عینی) هست و بعضی از آدمها شاید دانسته و شاید ناخودآگاه به شدت دارند از این قابلیت دنیا برای پیشبرد مطامع خودشون استفاده می کنند و بعضی دیگه شاید چون به این کارکرد جهان آشنا نیستند دارند به شدت رنج می کشند ...خلاصه ی قصه اینکه هرآنچه در این جهان اتفاق می افته در حقیقت دو سو داره: یکی خود اون اتفاق و یکی مشاهده کننده ش ... و در نهایت معنای اون اتفاق توسط مشاهده کننده ست که ایجاد می شه و بعد همسوی اون معنا قصه ها متولد میشن و سایر قضایا ....اینکه تفسیر ما و برداشت ما از اتفاقات و مسائل بر اساس چه الگوها و قواعدی انجام میشه خودش مثنوی صد من کاغذه ... ولی چیزی که مهمه اینه که تا مشاهده کننده ای نباشه، هیچ چیز در این جهان معنا نداره .... شاید کل دلیلی که جهان برای بقا و ادامه به موجودات هوشمند نیاز داره همین باشه ..._______________________________________________________________________________________________چند روز پیش با رفیقک نشستیم برنامه هامو راست و ریس کنیم ... آخراش دیگه حوصله ش جفتک اندازان سر رفته بود و اینچنین شد که برنامه ی آخری که ادیت کرد الان مدام داره خطا میده و خلاصه که دو روزه هی شبکه رو میذارم برای train و تهش جواب لازم رو نمی گیرم. حوصله ندارم بهش بگم بیاد برای ادیتش ... ضمن اینکه یه نکته ی دیگه رو هم من یادم رفته بود بگم و دوباره باید یه ادیت مهمِ دیگه بذاریم روی برنامه و اینچنین است که مجبورم خودم یه تکونی به خودم بدم توی برنامه نویسی و تتمه ی هرچی از ایام دور بلدم رو بالا بکشم بلکه بتونم کاری از پیش ببرم ...باید دید بالاخره من در نبرد تن به تن با غول برنامه نویسی برنده میشم یا من همانم که زبونی کشم از چرخِ فلک و دست از پا د قلب چوپون فکر نی بود ......
ما را در سایت قلب چوپون فکر نی بود ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : laleh875 بازدید : 38 تاريخ : يکشنبه 12 آذر 1402 ساعت: 11:56